پیر ره گفت… (۲)

 

پیر ره گفت بر حذر باش ای مرید از جمع خاص

جمع ناشکران روبه باطن و ظاهر چو ناس

 

روبه مکاره‌اند و مفتخر بر مکرشان

نان نیرنگ می‌خورند و هر دم است این فخرشان

 

چاکرم گویند جلو و پشت سر حرف می زنند

بر سر دشمن فرضی جای سنگ برف می زنند

 

می گویند خالو به خر تا که سوار او شوند

بهر نفع شخصی خود حاضرند یابو شوند

 

از بد حادثه هر کس که رود به سمتشان

یاری اش نمی دهند مگر شود به نفعشان

 

حاکمان را چون خدا تقدیس پی در پی کنند

باغ انگوری بسازند همه اش را می کنند

 

می خورند و حاکمان را مست مدح خود کنند

مستی بی حد که خود از حاکمان بیخود کنند

 

موریانه می شوند در تار و پود رخنه کنند

متصل در هر کجای جامعه فتنه کنند

 

قتل و کشتار بشر تفریحشان در هر زمان

شخصیت ها را کنند نابود با لفظ و زبان

 

روبه باطنشان روبه شناس است و خبیث

روبه کهتر شود بر مهتر خود کاسه لیس

 

باطن خود را نگر روبه خود را سر بُبُر

این صفت را پست و مذموم و پلید هردم شُمُر

 

روبهی گر قصد تو کرد هر زمان در هر کجا

شیر خود را کن رها از بند و او خیزد زجا

 

شاکر خالق و خلق باش و مدام انسان بمان

یاری انسان بده، از روبهانش وا رهان

 

مهدی کمالی

۲۷ آبان ۱۴۰۰

ساعت ۲۲:۳۴

 

برخی از اشعار دیگر:

دل شکنان

پیر ره گفت…

خسته

فصل کرونایی

زندگی درد است گاهی، زنده ای

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *